ماجرای مصاحبه
خاطرات شیرین زنم
تقدیم به تو وجودم
ماجرای مصاحبه

 سلام سلام صدتا سلام(سلام سلامتی میاره)

 

دیشب بنده تشریف بردم کانون زبان که با ارائه ی کارنامه ی ترم قبل بشینم سرکلاس ولی نذاشتن

آخه میگفت(رئیس کانون) باید حتما مصاحبه بدی.این رئیس هم آشنا بود و منم میدونستم پولکیه

ولی حالا واسه من آدم شده بود!!!البته من که میدونستم چرا قبول نمیکنه....

هی واسه من کلاس میذاشت.هی میگفت من فقط موسسم رئیس کانون آقای دیکشنریه!!!(بچه ها بهش میگن دیکشنری)البته اون اینو نگفتاااااااا من میگم

میگفت من نمیتونم الکی شما رو سر کلاس بشونم و از این جور مذخرفات دلم میخواست همون موقع بهش بگم عرضه نداری در ضمن شما که کشته مرده پولی پولتو بگیر چیکار داری به این حرفا ...ولی خب نگفتم دیگه،به دلم موند

دوستمم که اونجا بود پیچید به پر و پاچه رئیس که اونم خودش کلی ماجرا داره،خلاصه ما صبر کردیم تا جناب آقای موسس با دیکشنری صحبت کنه دیدیم فایده نداره ادم ... جواب درست و حسابی نمیده،بعد همینجوری داشت بحث بالا میگرفت  که حالا منو چیکار کنه چون نمیخواست یه شاگردی مثل منو از دست بده(البته بیشتر نمیخواست پولو از دست بده)ادم ...هم که راضی نمیشد؛منم وسط بحث از کانون زدم بیرون یه راست رفتم تو یه کانون دیگه واسه مصاحبه اسم نوشتمگفتم به درک حتی زنگ بزنن خواهشمم کنن دیگه نمیرم

امروزم که مصاحبه دارم واسم دعا کنید موفق بشم

راستی حدیث جون میبینم بدون مصاحبه میخوای بری سرکلاس باید برم به رئیس کانون بگم آخه حیفه بی دردسر بری سر کلاس بشینی

خب نتیجه مصاحبه رو بهتون طلاع میدم تا بعد بایـــــــــــــــــــــــ

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط محمد امیری چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, (13:18) |